آگاهي از غيب در نهج البلاغه (1)


 

نويسنده:شيخ محمد مهدي شمس الدين ترجمه دکتر محمود عابدي




 
در ميان مردم روزگار،کساني هستند که وقتي نگاهشان به اين عنوان مي افتد،خنده برلب هايشان مي نشيند، و برق تمسخر در چشمانشان مي درخشد، و نشانه هاي ناباوري و انکار برچهره آنان آشکار مي شود. اما چراچنين است؟جواب اين است که گويي در اين عصر ماشين-چنانچه بخواهيم براي دانش و خرد خود ارزشي بشناسيم -نمي توانيم باور کنيم: انساني از غيب آگاه باشد. حجاب قرون از برابر چشمش کنار رود، مسافت ها زيرپايش نور ديده شود، آينده دور را ببيند، انديشه اشخاص را چون کتاب گشوده بخواند، و حوادث آينده را همانند وقايع روزگار خود بشناسد.
و هر کس جز اين بگويد، بي گمان وضع او از دو حال بيرون نيست: يا ديوانه است، و يا از حدود توانايي عقل انسان، در آگاهي از نظام هستي، بي خبر است...
البته منکران آگاهي از غيب، اين معاني را برزبان نمي آورند و به حرکات و اشارات قناعت مي کنند.

علت انکار
 

بعضي از مردم روزگار ما چنين مي پندارند!و به راستي ماهيت فرهنگ منحرفي که انسان امروزين،حکومت مطلقه آن را در جهان هستي به رسميت مي شناسد، بسياري را به اتخاذ چنين موضعي وا مي دارد، و به سويي مي برد که به طور کلي هر نظريه اي که آدمي را موجودي غير از غده و سلول مي داند، قابل قبول نداند.
فرهنگ جديد که چنين راهي را در پيش پاي انسان مي گذارد، فرهنگي است که او را به عنوان «ابزار»و تنها ابزاري که ساختمان آن بسيار دقيق و پيچيده، و در کارهايش تنها تابع قانون ابزار است مي شناسد. بدين ترتيب انسان جز مجموعه اي گردآمده از غده، رگ و پي، و عضله و استخوان چيز ديگري نيست تا زمينه و انگيزه اي براي فعاليت هاي انساني وي باشد.
اين نظريه، که انسان ابزار است، اولين بار در فلسفه و در گفته هاي دکارت، آنجا که او انسان را به عنوان ابزار و داراي ساخت دو گانه نفس و تن تعبير کرد، پديد آمد. پس از او«تومال هابس»اين معني را با بياني صريح تر در فلسفه حرکت خود بيان کرد.«هابس»انسان را فاقد هر نوع نيروي پنهاني مي دانست. «دکارت»(1)معتقد بود که در درون آدمي نيرويي وجود دارد و آن را «افکار دروني»ناميد، حال آن که «هابس»وجود چنين نيرويي را انکار نمود و آن را به آگاهي و معرفت حسي تعبير کرد.
بين دو قرن هيجده و نوزده به جز فلسفه ، علوم ديگري نيز در تأييد اين نظريه پاي پيش نهادند، اما سهم آن علوم در شکل اين نظريه و اثبات آن هر چه باشد، بي ترديد روانشناسي جديد از دانش هايي است که در تأکيد آن اثر بسياري داشته است.
علم روانشناسي دوره تجربي خود را از اواخر قرن نوزدهم(سال1879)و با کوشش هاي «ويلهم ووندنت»آغاز کرد.
«ووندت»پايه گذار روانکاوي کوشيد که در نظريه خود واژه «شعور»را، که مرادف حس نفساني است، به جاي روح که اصطلاحي ديني و غيرقابل ادراک است، به کار برد.
بعد از او مکاتب روانشناسي ديگر يعني روانشناسي:رفتار، تحليل رواني، تحليلي، فردي، گشتالت، اراده و غير آن به دنبال او آمدند و همه آنها منکر روح و هر نيروي پنهان ديگر شدند، و رفتار انسان را نتيجه ترشحات غدد و آثار جهاز دروني وعصبي، حواس و غرايز او دانستند.
طرفداري از اين علوم در قرن نوزدهم به حدي رسيد که دانشمندان آن روز به غرور پنداشتند جميع قوانين جهان را کشف کرده اند، و براين باور شدند که هر نظريه اي انسان را داراي نيرويي غيرقابل ادراک و مسلط و حاکم برتن و روان او بداند، ادعايي است ناشي از خرافاتي که زمان آن سپري شده، و محصول و مخصوص روزگاري است که افق انديشه آدمي بي اندازه مه آلود و تاريک بوده است.

تجربي گرايي
 

چرا فرهنگ جديد وجود روح را انکار مي کند؟شاخص ترين صفتي که تمدن جديد به فرهنگ معاصر بخشيده است، جنبه تجربي بودن آن است، از اين ديدگاه هر امري آنگاه صحيح و قابل قبول تلقي مي شود که در آزمايشگاه قابل تجربه باشد؛ و هر چه آزمايش کردني نباشد، پذيرفتني نيست و همانند امري است که به کمک آزمايش، نادرستي آن ثابت شود.
اين تجربي گرايي در طول عمر خود براي فرهنگ معاصر، نتايج غيرقابل تصوري به بار آورده است، اما خطاي عمده هنگامي پيش آمد که علم، خود را مطلق انگاشت و مدعي شد که مي تواند انسان را به آزمايشگاه برد، و آن را به عنوان موضوع آزمايش بيازمايد، حال آنکه اينجا موضوع آزمايش روح و روان انسان بود، نه آن توده اي از گوشت و استخوان که رشته عصب آنها را به هم پيوند داده است.
علم جديد مدعي شد که قادر است درباره ادعاي ديرينه اي که آدمي را داراي روح و نفس مي داند، جستجو کند و صحت يا بطلان آن را در آزمايشگاه و با روش تجربه آزمايشگاهي به اثبات رساند.
دو شاخته از علوم تجربي در اين مسأله به تحقيق پرداخت:زيست شناسي و روانشناسي.
اين دو علم انسان را به آزمايشگاه برد تا نشان دهد:آيا اينکه گفته مي شود در وراء ترکيب دقيق و پيچيده غده ، سلول، دستگاه عصبي و جهاز دروني، چيزي به نام نفس يا روح وجود دارد صحيح است، يا بايد آن را از مقوله خرافات به شمار آورد؟
نتيجه طبيعي اين آزمايش ها-که از قبل نيز معلوم بود-آن بود که روح، نفس، يا چيز ديگري در ماوراء جسم آدمي وجود ندارد.
اين نتايج به مثابه حقايقي که دست آورد علوم تجربي است، شهرت يافت و مردم نيز آن را پذيرفتند، چرا که علوم تجربي و عملي را علومي مي دانستند که بيماري را مقهور قدرت خود ساخته، و علل آنها را شناخته است، و پيوسته دريچه تازه اي به روي انسان مي گشايد و از اين رو ممکن نيست که حقيقت اين موضع از ديد آن مخفي بماند.
و مسأله روح، يعني مشکل ترين و پيجچيده ترين مسأله اي که از ديرزمان انديشه آدمي را به خود مشغول داشته بود، با اين صورت نمايش گونه حل، و موضوع روح انسان منتفي انگاشته شد.
اما اينجا بايد نکاتي را متذکر شويم.
ترديدي نيست که علم به منزله نيرويي در دست انسان و راهي براي رشد حيات آدمي است.
و بي شک تجربه از تمامي روشهاي تحقيق مطمئن تر است . اما در اين نيز ترديدي نيست که قلمرو علم محدود است، و تجربه را تنها در مورد موضوعاتي مي توان به کار بست که قابل آزمايش باشند، و حوزه اصلي علوم تجربي، مخصوص موضوعاتي است که مي توانند تحت آزمايش وسايل تجربه مانند:دست، چشم، حس بويايي، گرماسنج، فشارسنج، وسايل جراحي، لوله آزمايش و غير آن در آيند. بنابراين هر شيء مادي که بتواند تحت عمل وسايل آزمايش قرار گيرد، مي تواند موضوع تحقيق علومي باشد که اين ابزار را به کار مي برند و ممکن است به مدد اين ابزار به نتايج نسبتاً قابل اعتمادي دست يابند.

چند سؤال
 

آيا روح از اين قبيل است؟آيا ممکن است روح را هم مورد آزمايش قرار داد؟البته هرگز چنين نيست، و از اين رو کساني که در اين زمينه جستجو مي کنند، جرأت نکرده اند بگويند که انسان با حواس خود مي تواند روح را دريابد، يا به کمک ابزار آن را بسازد.
يک بار ديگر مي پرسيم:اگر روح چنان نيست که مورد آزمايش قرار گيرد، چگونه با وسايل آزمايشگاهي مي تواند قابل شناخت باشد؟
طرفداران روانشناسي، به ويژه روانشناسي رفتار و زيست شناسي مي گويند که مي توانند با توجه به عکس العمل دستگاه هاي مختلف بدن در برابر ترکيبات شيميايي، از وجود روح آگاه شوند.
و ما بار ديگر مي پرسيم:آيا همه عواطف، ارزوها و افکار آدمي در بخش خاصي از سلسله اعصاب جمع مي شوند و تحت تأثير آن ماده شيميايي قرار مي گيرند، تا بگوييم جز در اين بخش آزمايش شده، روح يا چيز ديگري وجود ندارد؟و آيا مي توان براي جهت گيري در برابر حيات و جهان هستي، و شناخت سرنوشت خود، به نتيجه اين مقدمات اعتماد کرد؟
وقتي علوم تجربي خود نتايجي را که برچنين مقدماتي مبتني باشد، مردود مي شمارد، چنين نتيجه اي چگونه استنتاجي علمي به حساب مي آيد؟
به هر صورت هيچگونه دليلي وجود ندارد که واقعيت روح انساني را نفي کند، بلکه بنابردلايل متعددي، روح از بسياري از چيزهايي که ما آنها را واقعي مي دانيم واقعي تر است.
اما به راستي واقعي چيست؟
ايا امري را بايد واقعي دانست که با حوس قابل درک باشد؟
چنين تفسير ساده اي در مورد امر«واقعي»با مفهوم علمي امروز آن بسيار بيگانه است، چرا که اگر بخواهيم چنين معنايي را براي آن بپذيريم، ناگريز بايد وجود برق-روشن ترين حقيقت روزگار خود-را انکار کنيم.
«برق-چنانکه«يعقوب فام»در پراگماتيزم مي گويد-صورت ذهني يا شکل قابل تعقل و تخيل ندارد، با اينکه آثارش، وجود حقيقي و مستقل آن را در نظام جهان عيني و مادي ثابت مي کند، به عبارت ديگر برق موجودي حقيقي است اگر چه نتوانيم در ذهن خود شکلي براي آن تصور کنيم، زيرا که آثار و اعمال آن را بارها در زندگي روزمره به عين مي بنيم.»
بنابراين امر واقعي تنها آن نيست که در محدوده حواس ما مي گنجد، بلکه آن است که در ساختن زندگي و جهان ما مؤثراست، اگر چه دانش ما از دريافت کنه آن ناتوان باشد،و چون چنين است، چرا روح را يکي از مجموعه حقايقي نشناسيم که با تأثيرات خود حيات ما را مي سازند؟حق اين است که جهل ما به ماهيت روح، هرگز انکار وجود آن را موجه نمي کند. چه، دانستيم آنهايي که وجود روح را نمي پذيرند، اساس کار خود را برپايه اي مي گذارند که اصولا نمي تواند مبناي قضاوت عقلي درباره روح باشد، يعني ابزار و روشي که براي شناخت روح برمي گزينند، ناتوان تر از آن است که جوينده را به حقيقت مطلوب برساند.
در اين مورد پيشينيان نتوانسته اند با حدسيات خود به نتيجه اي برسند. تجربه دانشمندان روزگار ما نيز در اين زمينه عقيم بوده است، و هنوزکه هنوز است انسان، دست بسته در برابر اسرار ناپيداي جهان ايستاده است و بيان قرآني را در اعتراف به عجز تکرار مي کند:
«و يسئلونک عن الروح، قل الروح من امر ربي، و ما اوتيتم من العلم الا قليلا».(2)
و ترا از حقيقت روح مي پرسند، جواب ده که روح به فرمان خداست و آنچه از علم به شما دادند بسيار اندک است.
کوتاه سخن اينکه منکرين جهان غيب، تنها گروهي هستند که از يک بعد به انسان مي نگرند، و بي توجه به ابعاد ديگر و براساس آنچه مي بينند، احکام خود را صادر مي کنند ، اما اين نوع داوري ها، قبل از احاطه به تمامي جهات گسترده وجود انسان-و تا آنجا که دست معرفت بدان مي رسد-قدم گذاشتن در بيراهه اي است که براي کساني که خود را عالم مي دانند، و سخن علمي مي گويند و کار علمي مي کنند ناشايسته است. اين کار بيشتر به کار کسي مي ماند که وقتي يکي از سطوح هرمي را سرخ رنگ مي بيند، بقيه سطوح آن را به همان رنگ مي پندارد.
و اما وقتي بدانيم که در انسان، غير از دستگاه هاي عصبي، داخلي، غده ها و سلول هاي بدن نيروي ديگري وجود دارد که بشر با وسايل موجود از شناخت حقيقت آن عاجز است، براي اين امکان که انساني به مدد تعالي روح و طهارت نفس-که اين خود مراتبي دارد از وقايع آينده آگاهي يابد، جاي انکاري نمي ماند.
و اگر وجود چنين انساني ممکن باشد مي توانيم به اثبات اين معني بپردازيم که چنين انساني موجود بالفعل است.

کوشش هاي علوم جديد در کشف نيروهاي دروني انسان
 

از زمان هاي بسيار قديم، مردم در بعضي از افراد قدرت خارق العاده اي مي ديدند، و آن نيروي آگاهي از حوادثي بود که تا مسافت هايي به اندازه صدها کيلومتر اتفاق مي افتاد، يا خواندن افکاري بود که برخاطر ديگران مي گذشت، يا پيشگويي و اخبار از وقايعي بود که براي شخصي در آينده نزديک يا دور اتفاق مي افتاد.
پيشينيان چنين پديده هايي را قابل قبول و صادق مي دانستند، اما براي آنان راهي براي تعليل و توجيه آن نبود .و مسأله در همين حد مي ماند
قرن ها و سال ها براين گذشت و اين امر جزيي از باورهاي انسان بود تا اينکه طليعه فرهنگ جديد در رسيد، و اين باور را به همراه اعتقادات ديگري که از قرن ها به ميراث مانده بود برکناري نهاد، به اين دليل که روح هرگز واقعيتي ندارد و پذيرفتني نيست.
اما چنين پديده شگفت آوري ممکن نبود که از بين برود و به اين سهولت فراموش شود، چرا که را امري عادي نمي توان دانست که شخصي از نيروي فوق العاده اي برخوردار باشد و حصار تمام قوانين علمي را بشکافد.
از اين رو مسأله روح دوباره به عرصه تحقيق بازگشت، و توجه دانشمندان را به خود جلب کرد و براي بسياري از محققان نامدار که به دقت نظر مشهور بودند، مقام بحث و تحقيق علمي يافت.
از دانشمنداني که به اين موضوع پرداختند افراد زير را مي توان نام برد:
سراليور لودج، ويليام کروکس، و الفرد راسل و لاس، اين دانشمندان از اعضاء انجمن علمي سلطنتي بودند، ويليام جيمز، شارل ريشه، هنري سدجوک، هانز دريش، هنري برگسون، دکتر ميرس، ريچارد هودسون، چارلز اليوت نورتون استاد دانشگاه هاروارد، ويليام. ر. لئوپولد استاد روانشناسي و فلسفه در دانشگاه پنسيلوانيا، منجم فرانسوي مشهور کاميل فلاماريون، و توماس هکسلي ...و ديگران که هر روز تعداشان رو به افزايش است.
اولين گام جدي در راه تحقيق اين پديده، تشکيل انجمن تحقيقات و مطالعات روح شناسي در بريتانيا، در سال بود1882بود. در اين انجمن گروه بسياري از دانشمندان و فيلسوفان شرکت داشتند و براي بيان افکار و اراء خود مجله اي منتشر مي کردند.
اولين رئيس انتخابي اين انجمن «پروفسور هنري سدجوک »بود .
روش کار انجمن مذکور بدين ترتيب بود که مستندات لازم را گردآورد و به کمک آن تحقيق کند، از اين رو به مجردي که شنيده مي شد شخصي داراي استعداد و صفت خارق العاده اي است ، انجمن، پژوهشگران قابل اعتماد خود را براي تحقيق و بررسي احوال و اعمال آن شخص گسيل مي داشت. آنها او را تحت مراقبت هاي دقيق قرار مي دادند، و مشاهدات خود را ثبت مي کردند.
اقدامات موفقيت آميز اين انجمن در سراسر دنيا طنين افکند و به تدريج در نقاط ديگر جهان و از جمله در فرانسه، آمريکا، هلند، دانمارک، نروژ و غيره شعبه هايي از آن تأسيس شد.
حاصل کار محققان اين انجمن ها و ديگر پژوهشگران اين بود که کشف کردند در وجود انسان نيروهاي ويژه اي وجود دارد که مهمترين آنها، خواندن افکار، ديدن اشياء از پشت مانع يا از فاصله دور، و پيشگويي وقايع آينده است.
گاهي درستي پيشگويي ها به اتفاق و تصادف نسبت داده مي شد، حال آنکه انجمن تحقيقات روح شناسي کذب اين مدعا را قاطعانه ثابت کرد. سراليور لودج، عضو انجمن تحقيقات روح شناسي بريتانيا و دانشمند طبيعي معروف ثابت کرد که قدرت انسان در پيشگويي از اندازه تصادف برحسب قانون احتمالات، بسيار بيشتر است.
براثر اطلاع«پروفسور راين»از خواب مفصل و عجيب و دقيقي که عيناً در عالم خارج تحقق يافت، در سال(1930)در دانشگاه «ديوک»واقع در ايالت کاروليناي شمالي شعبه اي گشايش يافت که هدف آن بررسي آزمايشگاهي قواي رواني آدمي بود. و در اين کار«ويليام مک دوگال»روان شناس مشهور او را پشتيباني و مساعدت کرد.
«راين»در جستجو هاي خود راه تازه اي غير از روش انجمن هاي تحقيقات روح شناسي در پيش گرفت. انجمن هاي مذکور مطالعات خود را متوجه افراد استثنايي و داراي صفات خارق العاده کرده بودند. اما او افراد عادي را مورد آزمايش قرار داد تا اندازه اين نيروها را در آنان کشف کند. آزمايش هاي متعددي که به وسيله «راين»و ديگر انجام شد، ثابت کرد که اغلب انسان ها در حدس و پيش بيني داراي قدرتي هستند که بيش و کم از نسبت تصادف و احتمال بيشتر است.
و اين همان نتيجه اي بود که آزمايش هاي دانشگاه «کلورادو»بر روي سيصد نفر به دست آورده بود.
تجربيات «راين»در مراکز علمي آن روز غوغايي به پا کرد، تا آنجا که بعضي کوشيدند نتيجه کارهاي او را مخفي کنند از ترس اينکه مبادا در ميان دانشمندان مايه رسوايي و استهزاء گردد.
«راين»خود مي گويد:يکي از پژوهشگران در آمريکا، پس از آزمايش هاي بسيار به نتايج مهمي دست يافت اما از انتشار آن خودداري کرد و گفت:«خانواده ام غذا مي خواهد.»يعني ترسيد نتايج تحقيق خود را منتشر سازد و جامعه او را طرد کند و خانواه اش گرسنه بماند.
در نتيجه همين غوغا و هياهو بود که گروه دانشمندان آمار رياضي آمريکا کنگره اي برپا نمود، و تحقيقات «راين»را از ديدگاه خود مورد بحث قرار داد، اين کنگره در پايان کار اعلاميه زير را منتشر کرد:
«تحقيقات«راين»در دو زمينه انجام گرفته است:تجربي و آماري. در زمينه تجربي جامعه رياضيدانان نمي تواند نظري اظهار کند، اما در زمينه رياضي ، اصول رياضي جديد مطالب آماري آن را تأييد مي کند، و اگر نظريات «راين»مورد ايراد و اشکالي باشد، آن اعتراض بيرون از قلمرو رياضيات است.»
بدين ترتيب، علم، زبان به اعتراف گشود و به حقيقت اين نيروي خارق العاده اقرار کرد.
«پروفسور تالس»استاد روانشناسي دانشگاه کمبريج در اين باره مي گويد:
«اين پديده بايد حقيقتي مسلم، و به عنوان معجزه ديگر پژوهش هاي علمي شناخته شود. و ما بايد در اثبات وجود و اقناع منکر آن، اقامه برهان و ذکر دلايل را رها کنيم، و به جاي آن تا سرحد امکان به جستجو و تحقيق دائم بپردازيم. بدون ترديد پس از آگاهي کافي از ماهيت روح، در خواهيم يافت که مشکلات چنداني درراه تصديق آن وجود ندارد.»(3)

توجيه علمي پيشگويي
 

پس از آنکه روح به عنوان پديده اي واقعي و غير قابل انکار شناخته شد، دانشمندان در صدد تحقيق قانون علمي حاکم برروح و شناخت ماهيت و مراکز آن در وجود انسان برآمدند. در طول اين تحقيقات، فرضيات بسياري ساخته شد که هر يک در مسائل طبيعي به نقطه نظر معيني تکيه مي کرد.
اما از بين اين فرضيات، فرضيه «سينل»مورد توجه بسياري قرار گرفت، چنانکه نظر بسياري از علماي طبيعي را به خود جلب کرد. سبب اين توجه سادگي فرضيه «سينل»و توافق آن با قوانين فيزيک جديد بود.
نظر غالب و رايج در بين علماي فيزيک اين بود که سراسر جهان هستي از امواج مغناطيسي است، و ماده چيزي نيست جز امواجي که در مکان محدودي متراکم شده است. «سينل»هم فرضيه خود را براين اساس بنا نهاد.
به عقيده او هر ماده اي تشعشعات و امواج اثيري خاصي از خود منتشر مي کند که حواس پنجگانه ما قدرت ادراک آن را ندارد، «و اين حقيقت را پروفسور دنکان استاد علوم طبيعي دانشگاه نيويورک نيز قبلا بيان کرده بود.
فرضيه «سينل»،تحقيقات تازه اي نيز که ثابت مي کرد. انواع معيني از امواج الکتريسته از مغز هر انساني مي تابد، تأييد شد.
دکتر«ديويس»يکي از محققان براين عقيده شد که از مغز هر فردي امواج دماغي خاصي مي تابد که با ديگران تفاوت دارد، و سرچشمه احساس خارق العاده مذکور نقطه معيني از بدن انسان است که امواج الکتريسته معيني را دريافت مي کند، و انسان ناخودآگاه تحت تأثير آن قرار مي گيرد.
براين نظر اعتراضاتي وارد بود، اولا: بعد مسافت قوت امواج الکتريسته را رو به ضعف مي برد، حال آنکه بنا به تحقيق محققان مسافت در اين احساس خارق العاده اثري ندارد. ثانياً:چنانکه مي دانيم، پيشگويي نيز از جمله پديده هاي خارق العاده به شمار مي آيد و اين امر با فرضيه مذکور، وقتي در مورد چيزي که هنوز به وجود نيامده و تابش امواجي از آن غيرقابل تصور است، منافات داشت.
به اعتراض نخست بدينگونه جواب داده شده است که سرعت امواج الکتريسته نسبت به بلندي و کوتاهي آن مختلف است اگر موج کوتاه باشد مسافت در آن تأثيري ندارد وامواجي که از مغز آدمي تابش مي کنند از کوتاه ترين امواج الکتريسته اند.
اما اصل پيشگويي ممکن است با نظريه «آلبرت انيشتين»(4)درباره زمان قابل توجيه باشد.
تصور عادي ما درباره فضا با تصور «انيشتين»تفاوت دارد. فضا، چنانکه ما تصور مي کنيم داراي ابعاد سه گانه طول و عرض و ارتفاع است، حال آنکه «انيشتين»عقيده دارد فضا چهاربعدي است و برابعاد طول و عرض و ارتفاع زمان را نيز مي افزايد.
بنابراين زمان در نظام هستي داراي موجوديتي حقيقي و غير از آن چيزي است که ما براي اندازه گيري کارهاي خود مقياس قرار مي دهيم و از اين نظر فضا بعد چهارم است و با ابعاد سه گانه ديگر تفاوتي ندارد برخلاف آنچه ما به دليل ناتواني ابزار شناخت، از ادراک آن عاجزيم.
معني اين سخن اين است که اخبار از حوادث زماني که نيامده است با احساس اشياء در زماني که در آنيم تفاوت جوهري ندارد يعني روح آدمي با قدرت فوق العاده اي که دارد مي تواند به آن سوي زمان و مکان دست يابد، و انسان به مدد آن نيرو چيزي را که در عالم غيب و در پشت پرده زمان است به همان سهولت ببيند که شيئي را در پشت مانعي از ابعاد سه گانه ديگر.
امواج الکتريسته به تناسب انواع گوناگون در فضاي چهار بعدي يعني ابعاد سه گانه و زمان حرکت دارند، و قرائني براين معنا دلالت مي کند:
اولا: بنابرکشفيات فيزيک جديد تابش نور گاهي موجي و گاهي ذره اي است . دانشمندان در تبيين اين دوگانگي عجيب تابش نور درمانده اند. محتمل است که ما وقتي تابش نور را به صورت ذرات جاري مي بينيم تنها براي ما رئيس امواج قابل مشاهده است، و بقيه بخش هاي ناپيداي امواج نور در زمان، يعني بعد چهارم فضا مي تابند، چرا که امواج نور در بعدهاي چهارگانه حرکت مي کند.
ثانياً:در تحقيقات مربوط به اتم روشن شده است که الکترون در درون اتم، از مداري به مدار ديگر مي جهد و در اين حال فاصله بين دو مدار را آشکارا طي نمي کند، بلکه از مدار خود ناپديد و در مدار ديگر آشکار مي شود. آيا در هنگام جهش کجا مي رود؟ظاهراً در بعد چهارم، يعني در زمان سير مي کند زيرا که الکترون در فضاي چهاربعدي شناور است.
ثالثاً:الکترون در مسير خود تابع قانوني نيست، بلکه به ظاهر سير نامشخصي دارد. بسياري از دانشمندان مي گويند اين حرکت نامشخص الکترون نتيجه ناتواني ما در شناخته و يافتن صحيح مسير حرکت آن است و به اعتقاد آنان ما تنها سايه الکترون را در مي بينيم و نمي توانيم خود آن را زير نظر بگيريم زيرا که در فضاي چهاربعدي حرکت مي کند و حوزه مراقبت ما در سه بعد محدود مي وشد، و اين بي نظمي در مسير الکترون در حقيقت به ما باز مي گردد که سايه آن را مي بنيم و نه خود آن را، و نيرويي نامرئي آن را در زمان، که الکترون در مسير خود تابع آن است، به اختيار خود مي گيرد که شناخته نشده است.
اين فرضيه، فرضيه سير امواج الکتريسيته در فضاي چهار بعدي است، و با توجه به معناي جديدي که «انيشتين»به زمان و مکان داده است پذيرفتن آن دشوار نيست، و به اقتضاي آن، پيشگويي حوادث آينده غيرممکن نمي نمايد، زيرا امواج ناپيدايي که ما را به داشتن حس خارق العاده اي مدد مي دهد مي تواند به دنياي آينده وارد شود و وقايع آن را کشف کند، يعني اصولا در جهاني حرکت کند که گذشته و آينده اي در آن(5)وجود ندارد.
بدين ترتيب پديده اي که شامل ديدن از دور، انديشه خواني و پيشگويي است، امري واقعي و غير قابل انکار است، چنانکه بسياري از دانشمندان معروف بدان اعتراف دارند و شماري از آنها را قبلا اسم برده ايم.
گفتيم که علم جديد نيز در جستجوي ماهيت و کشف حقيقت روح برآمده است، و هم فرضيه اي که اين پديده را تبيين مي کرد شناختيم، که اگر صحيح هم باشد نمي تواند حقيقت وماهيت آن را بشناساند، يعني علم هنوز از ماهيت اين امواج نفساني چيزي نمي داند و تنها ابزار و ميدان عمل آن را شرح مي دهد.
وقتي علم جديد اين پديده را به عنوان حقيقتي مي پذيرد، ترديدي در وجود آن نمي توان داشت و اصولاً آيا وقتي دانشمندان معاصر در کشف حقيقت و شناخت ساختمان آن مي کوشند، ما مي توانيم به دليل ناآگاهي از ماهيت آن واقعيت ان را انکار کنيم؟ البته هرگز،که اگر چنين باشد همچون نابينايي خواهيم بود که به سبب نابينايي نور را انکار کند.
و بالاخره، اگر اين پديده امري واقعي باشد و قوانين و اصول علمي جديد با آن مخالف و معارض نباشد، مي توانيم به برسي آن از ديدگاه اميرالمؤمنين علي عليه السلام، چنانکه در نهج البلاغه و غير آن آمده است، بپردازيم.

پي نوشت ها :
 

1ـ فيلسوف و رياضيدان و عالم فرانسوي(1596-1650)معاصر گاليله و محتاط تر از او بود. از آثار معروف او رساله «گفتار در روش»مشهورتر است.دکارت معلوماتي را علم مي دانست که يقيني باشند و به همين سبب رياضيات را نمونه کامل علم مي شمرد، او با ترک روش استناد به ادله نقلي بنارا براين نهاد که در همه چيز شک کند به قول او اصل متيقن اين است که شک مي کنم و «مي انديشم پس هستم».
2ـ اسراء،85.
3ـ مطالب اين بخش از کتاب«خوارق الاشعور»دکتر علي وردي، ص176-165گرفته شده است. طالبان آگاهي بيشتر مي توانند به کتاب «علي اطلال المذهب المادي»محقق نامدار محمد فريد و جدي مراجعه کنند. مؤلف در اين کتاب چهار جلدي حق مطلب را از هر جهت ادا کرده است.
4ـ آلبرت اينشتين، دانشمند و فيزيکدان معروف (1955-1879)،برنده جايزه نوبل فيزيک1921.
5ـ مطالب اين بخش از کتاب «خوارق الاشعور»علي وردي ص196-179گرفته شده است.
 

منبع: سالنامه النهج شماره 12- 11